گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید عبدالله اسکندری یکی از شخصیتهای ممتاز و ویژه تاریخ دفاع مقدس و دفاع از حرم است. ایشان به دلیل حضوری مستمر در جبهههای جنگ کولهباری از خاطرات را به دوش میکشید و شهادت مظلومانهاش در سوریه ما را متوجه ابعاد شخصیتی ایشان کرد. اکبر صحرایی که سابقه همرزم بودن و رفاقت با شهید اسکندری را دارد، کتابی با محوریت زندگی ایشان در حال نگارش دارد که اطلاعات خوبی از شهید و تاریخ دفاع مقدس به مخاطب میدهد. با صحرایی درباره اثر جدیدش و ویژگیهای شخصیتی شهید اسکندری گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
نگارش کتابی درباره زندگی شهید عبدالله اسکندری در چه مرحلهای است و چه دلیلی باعث شد به سراغ نوشتن زندگی شهید اسکندری بروید؟
اگر اشتباه نکنم دو سال و نیم قبل من به نشر شاهد پیشنهاد نوشتن این کتاب را دادم. شهید اسکندری از رفقایم بود و در زمان جنگ و پس از جنگ با ایشان آشنایی داشتم. در عملیاتهایی با هم بودیم و پس از جنگ که مدیر بنیاد شهید استان فارس شد ارتباطمان حفظ شد. در حوزه ادبیات هم جلساتی با ایشان داشتیم. من جزو شورای ادبیات بنیاد شهید استان فارس بودم و شهید اسکندری هم رئیس بنیاد بود و در بعضی جلسات نقد ما حاضر میشد. کتاب «شمشاد و آرزوی چهارم» که منتشر شد، ایشان به جلسه نقد کتابم آمد و با هم صحبت کردیم. خودشان هم دست به قلم بودند و خاطراتشان را در دفترچهای مینوشتند و هنوز هم موجود است. با توجه به این موارد پیشنهاد نگارش این کتاب را دادم و طرح را که به تهران فرستادند، سریع تصویب شد.
مهمترین تصویری که میخواستید از شهید نشان بدهید که شما را وادار به نوشتن کتاب کرد چه بود؟
فکر میکنم همان نگاه انسانی و مسلمان بودن است. الان این نگاه خدشهدار شده که بچه مسلمان کیست. با بعضی اتفاقات مثل سوءاستفادههای مالی این سالها و وجود داعش این وجهه خراب شده است. اینکه یک بچه فقیر در عین مستضعف بودن با توکلش به خدا و دین، مسلمان و انسانی شریف میشود الگوی مناسبی برای معرفی است. مردمی بودن شهید اسکندری خیلی برایم مهم بود. کسی که خودش را وقف خدمت به مردمش کرده بود. فکر کنم شهید اسکندری میتواند الگو و معیار مناسبی برای جوانانی باشد که حتی خیلی مذهبی نیستند.
نقطه عطف کتاب شهادت و بریدن سر شهید اسکندری است؟
80 درصد کار تمام است ولی من هنوز وارد سوریه نشدهام. بخش دفاع مقدس کتاب آنقدر پتانسیل دارد که میتوانم بگویم کتاب به نوعی تاریخ جنگ هشت سالهمان نیز هست. حضرت آقا میفرمایند جنگ ما گنج است و اسکندری یکی از این گنجینههاست. نقطه اتکای کتاب دوران دفاع مقدس است که در امتدادش مدافعان حرم حضور پیدا میکنند.
با توجه به شناختی که از شهید اسکندری داشتید و مصاحبههایی که برای کتاب انجام دادید، ایشان را چطور انسانی دیدید؟
ما در اسلام چیزی به نام «الگو» و «اسوه» داریم که غربیها به آن افسانه و قهرمان میگویند و این شخصیتهای الگو و اسوه را برای معرفی به جوانان نیاز داریم. شاید اگر بخواهیم از اهلبیت برای جوانان مثال بزنیم برایشان خیلی دست نیافتنی باشد. جوانان الگوهایی به روز میخواهند و فکر میکنم شهیداسکندری مثل مرتضی جاویدی شخصیتی باورپذیر و ملموس برای نسل امروز است. ایشان از بعد معنوی و بعد دنیوی نمونه است. در عین اینکه در اوج شهادت و ایثار است به زندگی و زن و فرزند هم اهمیت میدهد. بین همین مردم زندگی میکند و حتی ضعفها و آزمون و خطاهایی را هم دارد ولی در مجموع شخصیتشان میتواند به یک اسوه تبدیل شود. شهید اسکندری با وجود اینکه یک بچه فقیر جنوبشهری بوده ولی در محرومیت خودش را نشان میدهد و به یک مدیر الگو تبدیل میشود. چه به عنوان یک سردار در جنگ و به عنوان یک مدیر خودش را نشان میدهد.
ما الان در کشور بحث الگوسازی را هم برای مدیران و هم مردم عادی داریم. اگر در اقتصاد دچار مشکل میشویم و اعتمادمان خدشهدار میشود به این خاطر است که همه به سمت مادیات رفتهاند. در دفاع مقدس برای فرمانده تنها چیزی که اهمیت نداشت، مادیات بود. خودش به خط میزد و این رفتار در روحیه نیروها هم تأثیر میگذاشت و فرمانده و نیرو را کنار هم قرار میداد. الان اگر توقع داریم مردم خوب زندگی کنند نخست مسئولان باید این کار را انجام دهند. فکر میکنم اسکندری نماد خوبی از سلامت در مدیریت، فرماندهی، زندگی خصوصی و مسائل اقتصادی است. شخصیت ایشان چند بعدی است. همچنین من سعی کردم به زندگی خصوصی شهید هم بپردازم؛ موضوعی که کمتر در کتابهای دفاع مقدسی به آن پرداختهایم و بیشتر جنبههای نظامی و عملیاتی مطرح شده است. در کتاب وارد زندگی شهید میشویم و از دیدگاه همسر و فرزندان زندگی شهید را روایت میکنیم. میبینیم این شهیدان شبیه خودمان هستند و میتوان در دنیای امروز به الگو و اسوه تبدیل شد. به نظر در حوزههای اقتصادی شهید اسکندری میتواند یک الگوی خوب و کامل باشد. اینکه مدیری در اوج مسئولیت مثل زمان جنگ خاکی بماند و خودش را گم نکند، خیلی مهم است.
ما در قهرمانپروری و معرفی قهرمانهایمان ضعف داریم و نمیتوانیم آنها را باورپذیر به مردم معرفی کنیم، برای حل این مشکل باید چه کار کنیم؟
ما به دلیل جلوگیری از خودتعریفی نخواستیم از خودمان بگوییم و نتوانستیم به خوبی از دیگران تعریف کنیم. متأسفانه همین باعث شد از الگوهایمان حرف نزنیم. ما نمیتوانیم شخصیتهایی مثل شهید اسکندری که تا دیروز کنارمان زندگی میکردند را به خوبی به جامعه تبیین و معرفی کنیم. ما پهلوانانمان را نشان ندادیم و پهلوانانی مثل اسکندری زیاد داریم و باید بتوانیم این شخصیتها را به جامعه بشناسانیم و بهترین ابزارش ادبیات داستانی است. ما هر چه به این سمت برویم تأثیرش بیشتر است.
به نظر میرسد شخصیتهای ایشان به لحاظ ویژگیهای دراماتیک غنی بود و دستتتان را برای پردازش بهتر باز گذاشته بود؟
معمولاً نوشتن از کسانی که زنده هستند یا اطرافیانشان در قید حیاتند و متولی دارند خیلی سخت است. یک نویسنده روشنفکر شخصیتی خیالی میسازد و دیگر به کسی پاسخگو نیست، اما نویسندگان این حوزه یکی از مشکلات اساسیشان این است که وقتی از یک شهید مینویسند 10 متولی پیدا میشود و باید پاسخگو باشند. من «عزیز جهان» را که مینوشتم سه سال درگیر بودم تا این کار چاپ شد، چون شخصیتی که زنده بود، امضا نمیداد و نمیتوانستم کتاب را به ناشر بدهم.
برای همکاری با نشر شاهد دلیل خاصی داشتید؟
شهید اسکندری رئیس بنیاد شهید بود و من هم در بنیاد کار میکردم و در جلسات ادبیشان حضور داشتم و از من توقع داشتند. دلیل اصلی این همکاری عامل اخلاقی بود و به من گفتند که چون شما در بنیاد کار میکردید و با شهید رفاقت داشتید و هم ایشان رئیس بنیاد بوده، اولویت با ما هست. در نهایت کار قبول شد و من تحقیقات را شروع کردم. بیشتر از یک سال کارهای تحقیقاتی و مصاحبه با همسر شهید و دوستان زمان برد. همینطور که در حال انجام کار بودم کتابی به نام «سرِ سَر» از سوی روایت فتح منتشر شد که کار را برای ما سخت کرد. این کتاب که با محوریت زندگی شهید اسکندری انتشار یافته شامل گفتوگو با همسر شهید است و خیلی سریع به چاپ رسید. کتاب را که خواندم، متوجه شدم اثر بعدی درباره شهید سخت خواهد شد. این کتاب تمام برنامههای من را به هم ریخت. هدفم این بود روایتی داستانی کار شود ولی بعد دیدم راویام باید عوض شود. بعد از اعمال تغییرات، راوی کتابم خود شهید شد. مجبور به این تغییر شدم ولی الان میبینم این تغییرات خیلی به نتیجه نهایی کار کمک کرده است. شهید اسکندری هشت سال در جنگ حضور داشته، در عملیاتهای زیادی شرکت کرده و 15 بار مجروح شده و حرفهای زیادی برای گفتن دارد. راوی را شهید اسکندری انتخاب کردم و کار به سمت رمان رفت و در آخر نام کتاب را «مرد راه» گذاشتم.
به هر حال باید این نکته را در نظر گرفت که برخی انتشاراتیها توزیع وتبلیغات خوبی برای بهتر و بیشتر دیده شدن کتاب دارند.
من تجربه کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» را پیش آقای عاکف داشتم که خوشبختانه تا الان به چاپ یازدهم رسیده است. حتماً نباید انتشار آثار را به چند انتشاراتی خاص محدود کرد. البته یکی از حسنهای تأخیر نهایی شدن کتاب این بود که در این فاصله یک گردان از استان فارس به سوریه و حماه و همان منطقهای که سر شهید اسکندری را جدا کرده بودند، میرود و برمیگردد. من با اعضای این گردان 30 ساعت مصاحبه کردم و به فضاسازی خوبی از منطقه رسیدم. پیش از این، برای ترسیم فضای منطقه نمیدانستم چه کار کنم. شهید اسکندری سه روز بیشتر در سوریه نمانده بود که شهید میشود. فضای آنجا خیلی برایم مبهم بود و این صحبتها مرا به یک فضای خوبی از آنجا رساند. تجربه کار حرفهایام در این سالها نشان داده کار نباید در ارگانها قفل شود. من تنها انتشار چاپ اول را به نشر شاهد دادهام و با این شرط به دنبال باز کردن این قفل هستم.
چه نکاتی سبب شد کتاب شکل و فرمی نزدیک به رمان پیدا کند؟
کار وقتی رمان شد که به محله قصردشت شیراز و اتفاقات خاص خودش و شغلی که شهید از بچگی داشت، پرداختم. عبدالله اسکندری از بچگی در شیرینیفروشی کار میکرد و به مرور زمان خودش تبدیل به یک استاد قنادی میشود. حتی تا روزهای آخر هم این کار را ادامه میداد و اگر فرصتی پیدا میکرد کیکهای خانگی خوشمزه و معرکهای درست میکرد. حدود 500 صفحه از کتاب آماده شده و امیدوارم امسال کار جمع شود. آن کتاب هم که بیرون آمد کار مرا به تأخیر انداخت و باعث شد من زاویه دید و فرم را عوض کنم. روایت را از حالت خطی خارج کردم و روایت دیگر تقویمی و پشت سر هم نیست. جوری هست که از حال شروع میشود و فلشبک و فلشفورواردهای متعددی میخورد. فکر میکنم بعد از تجربه «حافظ هفت»، «پرونده 312» و «آواز، بچه، آتش» اثر از نظر فرم ادبی قابل تعمق باشد. به هر حال نویسنده حرفهای باید کار بعدیاش از کار قبلیاش بهتر باشد در غیر این صورت مرگ نویسنده فرا رسیده است.
شما نسبت به توجه صرف به خاطرهنگاری گلایه داشتید و الان خودتان وارد این حوزه شدهاید. استفاده از تکنیکهای ادبی باید توسط نویسندگان داستاننویس رو شود و موج دوم خاطرهنگاری از این طریق شکل بگیرد؟
گلایه من از این بابت بود که در حال نویسندهسازی هستیم ولی برخی انتشاراتیها میخواهند خیلی زود کاری انجام دهند که شاید در آینده ماندگار نباشد. این کارها چون مستند است و میتوان پیاده کرد و دستی رویش کشید، نسبتاً آسان است. بنابراین خیلیها وارد این حوزه میشوند و متأسفانه ناشر و متولی خیلی متوجه ابعاد کار نمیشود. اینجا نویسنده حرفهای فراموش میشود. نویسنده را جایی میتوان دید که تکنیک و ادبیات و عناصر داستانی میآید. اگر اینها نباشد آثار متعدد خاطرهنگاری شبیه به هم میشود. ضمن اینکه فرم میتواند ویترین خوبی برای عرضه محتوا باشد. من چون تجربه «حافظ هفت» و «پرونده 312 » را داشتم مستندات را میگرفتم و خروجیاش رمان میشد. این تجربه کمک کرد و به دلیل تعهدی هم که به شهید داشتم نمیخواستم این کتاب شبیه کارهای قبلیام باشد و خیلی وقت گذاشتم تا کار پخته شود.
منبع: روزنامه جوان